زندگی گرچه در این شهر ،مرا پشت در وهم و خیال جای گذاشت/تو فقط این را دان، که دگر بار که من پای نهم بر دنیا/ به فلک ،به زمین و به زمان، که همه شهر بسوزد از خشم/ که همه عالم از این خشم خراباته شود/ که جهان پشت در دل ،به تمنای نگاه تو پر از ناله شود/شاید آن لحظه ، هم آغوش تو گردم ، شاید/ شاید از هر چه در اینجاست ،دلم را کندم/شاید آنقدر دگر دور شوم/که ز خشمم همه ایمن گردند